جدول جو
جدول جو

معنی خشک هیمه - جستجوی لغت در جدول جو

خشک هیمه
هیزم خشک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ وَ / وِ)
آجیل. (یادداشت بخط مؤلف) :
ایا جمال رئیسان ز لفظ من معنی
برون نیاید جز خشک میوۀ مرسوم
بخشک میوه تو عید مرا مبارک کن
که عید بر عدوت چون وعید خواهم شوم.
سوزنی.
تنگ آمده ست عید و ندانم ز دست تنگ
توجیه خشک میوۀ عید من از کجا
هر دوستی که خوانش من اندر نهم به پیش
شیرینیش مدیح بود ترشیش هجا
آخر چو شیرخواره شوند از هجا و مدح
ارجو که خشک میوه دهد خواجه بورجا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
گیاهی است که مرده. گیاه خشک. گیاه از بین رفته: هائجه، زمین خشک گیاه یا زردگیاه. (منتهی الارب). اهاجه، خشک گیاه یا زردگیاه یافتن زمین را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ / شِ)
بهانه. عذر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
- خشک ریشه کردن، بهانه کردن. عذر آوردن باشد اگر چنانکه گویند خشک ریشه می کند مراد آن باشد که بهانه می کند. (برهان قاطع).
، خشکی روی زخم. خشک ریش. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). ریشی که با وی رطوبت نباشد. سعفۀ یابسه. (بحر الجواهر). دله. (یادداشت بخط مؤلف) : دله: والخاتم، هو الداء المجفف الذی یجفف سطح الجراحه حتی یصیر خشکریشه. (قانون ابوعلی سینا). و اذا وضع منه فی قطنه و ضمدت به القروح اذهب الخشکریشه منها. (ابن البیطار). خشک ریشه سیاه برآرد (جمره) همچون خشک ریشه جایگاه که داغ کرده باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ریش بینی سه گونه باشد یا خشک باشد و خشک ریشه بر می آرد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از بهر آنکه سر جراحت را بسوزد و داغ کند و خشک ریشه برآرد و بیم باشد که اگر خشک ریشه بیفتد خون آمدن معاودت کند و بیشتر از بار نخست آید از بهر آنکه هر گاه که خشک ریشه بیفکند سر رگ فراختر (گردد) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بباید دانست که فسرده شدن خون بر جراحت و خشک ریشه که بر سر جراحت بسته شود سیلان خون باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه جراحت را داغ کنند یا داروهای تیز داغ کننده برنهند خشک ریشه برآرد... لکن بیم باشد که هرگاه خشک ریشه بیفتد دیگر بار خون گشاده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ / زِ)
حصف. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به خشک رنده شود
لغت نامه دهخدا
هیزم خشک
فرهنگ گویش مازندرانی
خاشکه، چو
فرهنگ گویش مازندرانی